به نام تو که بی تو هیچم
موضوع صحبت در تاریخ :۳۰ / ۷ / ۱۳۸۹
سی نکته برای سرمایهدار شدنمان
*نا برده رنج، گنج میسر نمیشود *
۱- درستکار بودن.
۲- درک کردن ارزش و جایگاه پول.
۳- هرگز اجازه ندهیم احساسمان قبل از عقلمان قرار گیرد.
۴- با انضباط بودن.
۵- پشتکار داشتن.
۶- برنامهریزی مالی داشتن.
۷- متعهد بودن.
۸- با ظرفیت بودن.
۹- برنامه روزانه، هفتگی، ماهانه و سالانه داشتن.
۱۰- توانایی پا بر دل گذاشتن.
۱۱- خود را کوچکترین فرد دنیا دانستن.
۱۲- ننگ ندانستن هیچگونه کاری که شرف، اعتقادات و ناموس انسان را زیر سئوال نمی برد.
۱۳- تکیه به غیر از خداوند نکردن.
۱۴- پذیرش بیعدالتی در دنیا.
۱۵- هرگز به کم قانع نبودن.
۱۶- هرگز طمعکار نبودن.
۱۷- صادق نبودن با افراد بیلیاقت.
۱۸- فاش نکردن اسرار کاری و مالی.
۱۹- افزایش دادن درآمد.
۲۰- پسانداز نیمی از درآمد.
۲۱- به هیچ عنوان پساندازمان را از آن خودمان ندانیم.
۲۲- به دخل و خرجمان توجه کامل داشته باشیم.
۲۳- حسابگر بودن.
۲۴- امیدوار بودن و روحیهی مناسب داشتن.
۲۵- ارزش مالی زمان خود را دانستن.
۲۶- قدرت ریسک کردن داشتن.
۲۷- کلمه نمیتوانم و نمیشود را از آن تنبلها و راحت طلب ها بدانیم.
۲۸- هرگز نگذاریم سرمایههایمان راکد بماند.
۲۹- سود و استفاده گرفتن از دیگران را حق مسلم خود بدانیم.
۳۰- به رویاهایمان عشق بورزیم اما هرگز به آنها تکیه نکنیم.
چگونه درستکار باشیم؟
من چند سالی است که متوجه شدهام کلمه درست و یا غلط از نظر افراد، متفاوت است. برفرض امکان دارد آنچه که از نظر من درست است از نظر فرد دیگری غلط باشد؛ و یا بر عکس آنچه که از نظر من غلط است از نظر فرد دیگری درست باشد. به همین دلیل آموختهام هر آنچه را که درست میدانم نگویم درست است بلکه بگویم از نظر من درست است و هرآنچه را که غلط میدانم نگویم غلط است بلکه بگویم از نظر من غلط است.
از نظر من هر کسی آنچه را که از نظر خود غلط میداند انجام ندهد و آنچه را که از نظر خود درست میداند انجام دهد، انسانی درستکار است.
چگونه ارزش و جایگاه پول را در زندگی خود درک کنیم؟
من از کودکی تا به امروز به یاد دارم همه بزرگترها، دوستان و آشنایانم به من گفتهاند پول مثل چرک کف دست کثیف است.
ما انسانها وقتی که به دنیا میآییم خالی از هر گونه باور هستیم و ذهنمان فقط آنچه را باور دارد که خود به آن داده است؛ اکثر افراد دنیا بر این باورند که پول مثل چرک کف دست، کثیف است؛ چطور ممکن است ما بر این باور باشیم که پول کثیف است و بتوانیم ارزش و جایگاه آن را بدانیم، من اکنون پی بردهام در دنیا بعد از خداوند دوست و پشتوانهای ارزندهتر از پول وجود ندارد و دریافتهام جایگاه پول را در زندگی خود بالا بدانم و برای آن احترام قائل باشم. از نظر من هر انسانی که چشمان واقع بینانه خود را باز کند این واقعیت تلخ را میپذیرد.
چگونه اجازه ندهیم احساسمان قبل از عقلمان قرار گیرد؟
اولین قدم این است که ما خوب درک کنیم بین انسانیت و احساساتی بودن، دنیایی تفاوت است. من شخصاً، عمری احساساتی بودن را انسان بودن میدانستم و اکنون فرق بین این دو را درک میکنم.
دومین قدم این است که خوب درک کنیم زمانی که احساسمان قبل از عقلمان قرار میگیرد، عقل را از کار میاندازد و وقتی که انسان عقلش از کار بیفتد از نظر من شایسته کلمه انسان نیست.
تفاوت انسان با حیوانات همین عقل است و ما به لطف خداوند باید تلاش کنیم تا هرگز اجازه ندهیم احساسمان قبل از عقلمان قرار گیرد و اما ثانیهای فراموش نکنیم که یکی از بزرگترین و ارزندهترین گنجهایی که خداوند به انسان داده است همین احساس است و تلاش کنیم تا به لطف خداوند هرگز آن را از دست ندهیم و هرگز فراموش نکنیم که جای آن بعد از عقل است و نه قبل از آن.
چگونه با انضباط باشیم؟
جملهای است که میگوید: “موفقیتهای بزرگ بدست نمیآید مگر با انجام درست کارهای کوچک ” من اگر بخواهم شخصیت خود را در یک جمله بگویم آن جمله این است که همه چیز برایم بینهایت مهم و در عین حال همه چیز برایم بی نهایت بیارزش است؛ برای مثال اگر فرزند من مسواک بزند و یا نزند و اینکه لباسهایش اتو داشته باشد و یا نداشته باشد خیلی برایم مهم است، اما درعین حال همان فرزند اگر بمیرد و یا کور و یا معلول و هرچه دیگر شود برایم مهم نیست و من فقط و فقط از بیانضباطی و بیمسئولیتی خودم ناراحت میشوم و نتیجه هرچه که باشد چه خوب و چه بد، آن را بخشی از سرنوشت خود میدانم، اما متأسفانه این روزها اکثر افراد دنیا در انجام کارهای کوچک خود بیانضباط و بیمسئولیت هستند و غافلاند که همین کارهای کوچک است که موفقیتهای بزرگ را به وجود میآورد، برفرض مثال هیچ کس جواهرهای خود و یا سند املاک خود را جایی بیملاحضه رها نمیکند، هیچ کس از پروازهای هوایی خود جا نمیماند، هیچ کس در قرارهای سرنوشت ساز خود تأخیر نمیکند، اما اکثر افراد نسبت به زبالههای خود که دیگر آنها را نمیخواهند بیتوجه و بیانضباط هستند، نسبت به چک نویسهای خود بیاهمیت هستند، نسبت به قرارهای معمولی خود بیتوجه هستند، وبه هرحال اگر ما واقعاً منضبط بودن را می خواهیم، باید بیاموزیم برای کوچکترین داشتههایمان هم ارزش قائل باشیم و به آنها مثل الماسهای زندگی نگاه کنیم و لحظهای فراموش نکنیم که همین الماسها هستند که سرنوشت ما را میسازند.
چگونه پشتکار داشته باشیم؟
از نظر من پشتکار از دو چیز به وجود می آید: ۱-عشق به زندگی ۲- جبر روزگار
اولاً، دوماً و سوماً تلاش کنید تا بتوانید در زندگیتان اعتقادات یا شخصی و یا چیزی را بیابید که بتوانید به آن عشق بورزید که وقتی عشق در وجود انسان باشد انسان به طور ناخودآگاه سرشار از انرژی است و هر فردی که سرشار از انرژی باشد از نظر من دارای پشتکار است و اما اگر در زندگیتان اعتقاد و یا شخصی و یا چیزی را ندارید که بتوانید به آن عشق بورزید به جبر روزگار ایمان بیاورید و بدانید که نسبت به مبارزه با آن ناتوان هستید و قبل از آنکه جبر روزگار شما را وادار به انجام کارهایتان کند خودتان خودتان را مجبور به انجام کارهایتان کنید؛ بر فرض مثال قبل از آنکه جبر روزگار کاری کند که شما محتاج به نان شب و یا شیر خشک فرزندتان شوید و یا سقفی برای سکونت و حفظ نوامیستان نداشته باشید، خودتان خودتان را مجبور به انجام کارهایی کنید که به شما شخصیت و آرامش و موفقیت می دهد تا به لطف خداوند هرگز جبر روزگار شما را مجبور به انجام آن کارها نکند.
همان طور که پیش از این گفتهام، باز هم میگویم از کلماتِ نمیشود و نمیتوانم تا میتوانید دوری کنید.
چگونه برنامهریزی مالی داشته باشیم؟
ما اول باید بدانیم برنامه ریزی مالی داشتن یعنی چه و سپس تلاش کنیم آن را داشته باشیم. برنامهریزی مالی داشتن یعنی اینکه ما بدانیم چقدر درآمد داریم، چقدر هزینه داریم، چقدر پسانداز میکنیم، چرا پسانداز میکنیم و پساندازمان را به کجا میخواهیم برسانیم. از اکثر افراد که میپرسید از زندگی چه میخواهید میگویند خوشبخت شوم، پولدار شوم، موفق شوم و یا چیزی شبیه به اینها. از نظر من افرادی که جوابهایشان کلی است هرگز خواستههای خود را تفکیک نکردهاند و برنامه ریزی نداشتهاند، در اینجا ما میخواهیم در مورد برنامهریزی مالی صحبت کنیم. برنامهریزی مالی داشتن یعنی اینکه ما نگوییم میخواهیم پولدار شویم، بلکه بگوییم من در یک سال آینده میخواهم به یک میلیون تومان برسم، در دوسال آینده به دومیلیون تومان، در ده سال آینده به یکصد میلیون تومان و در پانزده سال آینده خانه و مغازه میخرم، در بیست سال آینده ویلا و انبار میخرم و به هرحال برنامهریزی مالی داشتن، یعنی ما بدانیم چه قدر میخواهیم و در چه تاریخهایی میخواهیم و نه اینکه فقط بگوییم میخواهیم پولدار شویم.
چگونه متعهد باشیم؟
از نظر من یکی از بزرگترین ملاکهای شخصیت انسان تعهدات او است و تعهد جنبههای مختلفی دارد؛ من قبلها فکر میکردم فرد متعهد به فردی میگویند که به هرآنچه که میگوید عمل کند و اکنون چنین فردی را کوتاه فکر میدانم و دلیل را بر این میدانم که امکان دارد ما به اشتباه تعهدی را بدهیم؛ بر فرض بگوییم فلان فرد را میکشیم و یا دیگر با فلان فرد دوستی نخواهیم کرد و یا اینکه بگوییم تا آخر عمرمان با همسرمان خواهیم ماند و با او زندگی خواهیم کرد و بعد از مدتی متوجه میشویم که ما دچار اشتباهی بس بزرگ شدهایم و تعهدی بدون فکر و اشتباه دادهایم؛ آیا عمل کردن به اینگونه تعهدات شعور انسان را مورد سئوال قرار نمیدهد؟ آیا عمل کردن به اینگونه تعهدات تکرار اشتباهات نیست؟
از نظر من فردی متعهد است که به آنچه که میگوید با تمام وجود بخواهد عمل کند و هرگز به خاطر منافع خود از تعهد خویش برنگردد، اما اگر متوجه شد که تعهدی به اشتباه داده است و یا اینکه واقعاً توان عمل به آنچه را که گفتهاست ندارد، هیچ لزومی ندارد که بخواهد به آن عمل کند حتی اگر مورد تمسخر دیگران هم قرار بگیرد باز هم ازنظر من لزومی ندارد که به تعهد اشتباه خود عمل کند و درغیر اینصورت من فکر میکنم آن فرد هرگز فرد خوبی نبوده است بلکه فردی بوده که دوست داشته دیگران به او بگویند خوب است، و ما اگر میخواهیم فردی متعهد باشیم باید بیاموزیم همیشه اول فکر کنیم و سپس صحبت کنیم و نه اینکه اول حرف بزنیم و سپس فکر کنیم و لحظهای فراموش نکنیم که عمل کردن به تعهدات است که شخصیت ما را میسازد.
چگونه با ظرفیت باشیم؟
از نظر من ظرفیت انسانها توسط رشد درونیشان به وجود میآید و انسان هر چقدر که از درون غنیتر باشد با ظرفیتتر است و هر چقدرکه از درون تهیتر باشد بیظرفیتتر است و ما اگر در پی باظرفیت شدن هستیم باید در ثانیههای زندگیمان درتلاش باشیم تا به لطف خداوند بتوانیم روز به روز خود را از درون غنی و غنیتر کنیم.
چگونه برنامه روزانه، هفتگی، ماهانه و سالانه داشته باشیم؟
اکثر افراد دنیا صبحها که ازخواب بیدار میشوند نمیدانند که امروزشان چگونه شب میشود؛ اگرمیهمانی باشد به میهمانی میروند، اگرحوصله داشته باشند کارهای خود را انجام میدهند، اگرحوصله نداشته باشند کارهای خود را انجام نمیدهند و به هرحال خودشان هم از اینکه چگونه روزشان شب میشود بیخبرند؛ یکی از بهترین راهها برای داشتن زندگی با برنامه این است که ما خودمان خودمان را کارمند خود کنیم؛ بر فرض بگوییم ازساعت ۶ الی ۷ باید ورزش کنم، ازساعت ۷ تا ۷:۳۰ صبحانه، از ۷:۳۰ تا ۱۶ تلاش برای افزایش رشد مالی، ۱۶ تا ۱۷ خواندن کتاب و ۱۷ تا ۲۰ زمان آزاد برای آنچه که دوست دارم، ۲۰ تا ۶ روز بعد خواب و در هر یک هفته یک روز مرخصی، در هر یک ماه پانصد هزار تومان حقوق، در هر یک سال دو مسافرت و خود را اینگونه شرطی کنیم؛ ازنظر من خوشبختی و موفقیت فقط و فقط از آن کسانی است که با برنامه زندگی کردن را آموختهاند.
چگونه خود را توانا کنیم تا بتوانیم پا بردل خود بگذاریم؟
از نظر من یکی از فرقهای ما انسانها با حیوانات دراین است که ما توان پا بردل گذاشتن را داریم و آنها ندارند، اکثر انسانها هرجایی که چارهای ندارند جز اینکه پا بردل خود بگذارند، پا بر دل خود میگذارند و هرجا که چارهای داشته باشند پا بردل خود نمیگذارند؛ بر فرض مثال فردی را در نظر بگیرید که دلش اتومبیل مدل بالا میخواهد، مسافرت به اروپا میخواهد، اما چون توانایی خریدن و رفتن را ندارد چه بخواهد و چه نخواهد پا بردل خود میگذارد، اما همین فرد شیرینی خامهای را دوست دارد و روزی یک کیلو میخورد، میهمانیهای شبانه را دوست دارد و شبها تا نیمه شب به میهمانی میرود، خوابیدن را دوست دارد و صبح ها تا ساعت ۱۱ و یا ۱۲ میخوابد ؛ بنابراین ما اگر خواهان توانا شدن درگذاشتن پا بر روی دلمان هستیم، باید بدانیم پا بر دل گذاشتن آن جاهایی که چارهای جز این نداریم هنر نیست و بلکه هنر آن است که ما آن جاهایی که چیزی و یا کاری را دوست داریم اما برای خود مضر میدانیم، پا بردلمان بگذاریم و بدانیم در غیر این صورت طعم خوشبختی را باید با خود به گور ببریم و هرگز در دنیا طعم آن را نخواهیم چشید.
چگونه خود را حقیرترین و کوچکترین فرد دنیا بدانیم؟
خوب بیاندیشیم و به کمی خود ایمان بیاوریم ؛ چرا که انسان اگر به کم بودن خود ایمان بیاورد، هرگز توانایی ندارد خود را از کوچکترین ذرات بزرگتر بداند و اگر ما خواهان رسیدن به سرمایه هستیم تا زمانی که احساس میکنیم کسی هستیم هرگز نمیتوانیم کسی شویم؛ بر فرض مثال من افرادی را میشناسم که درآمدشان نصف هزینههایشان است و ترجیح میدهند بدهکار و شرمنده دیگران باشند تا اینکه شغلهایی را که از نظر آنان حقارتآور است انجام دهند؛ برفرض همان افراد اگر چهارچرخی بخرند و باربری کنند درآمدشان چهار برابر هزینههایشان میشود ولی چون فکر میکنند کسی هستند، افرادی که این کار را انجام میدهند را به چشم حمال و بدبخت و حقیر میبینند و خود را تافتهای جدا بافته از آنان میبینند و با این نگرش عمری در شرمندگی و بدهکاری زندگی میکنند و ای کاش چشمان خود را بر روی بدبختی و حقارت خود باز میکردند و نه بر روی کارگران و باربران.
چگونه هیچ کاری که اعتقادات، شرف و ناموسمان را مورد سئوال قرار نمیدهد ننگ ندانیم؟
اگر ما کمی دیدمان را به زندگی وسعت دهیم درک خواهیم کرد که هرکاری که این موارد را مورد سئوال قرار ندهد، کارهای شرافتمندانه خواهند بود، اما متأسفانه افراد دنیا طوری شدهاند که به کارفرمایان، به دکترها، به مهندسها و از این قبیل شغلها بها میدهند و به شغلهایی مثل مسافرکشها، چاهکنها، کارگرانِ ساختمان و از این قبیل شغلها بها که نمیدهند هیچ، بلکه معاشرت با افرادی که اینگونه شغلها را دارند را عار و ننگ میدانند و ما چقدر ذلیل و حقیر هستیم اگر بخواهیم محتاج به نگاه و تفکر چنین افراد بیمعرفت و حقیری باشیم.
چگونه به غیرخداوند تکیه نکنیم؟
آنقدر شعورمان را به کار بیاندازیم تا بتوانیم به طور واقعی درک کنیم که ثروتمندترینها و قدرتمندترینها هم در دنیا حبابی بیش نیستند و هرگز آنقدر خود را نادان و کوتاه فکر ندانیم که بر حباب تکیه کنیم.
چگونه بیعدالتی در دنیا را بپذیریم؟
کمی بیاندیشیم و به ناتوانی خود در مقابله با بیعدالتی در دنیا ایمان بیاوریم و بدانیم خیلی وقتها ما چه بخواهیم و چه نخواهیم باید بیعدالتی را بپذیریم و اگر از قبل در ذهن خود این امر را پذیرفته باشیم درآن زمان که مورد بیعدالتی قرارمیگیریم، دچارافسردگی وناامیدی نمیشویم اما اگر در ذهن خود این امر را نپذیرفته باشیم در آن زمان فقط و فقط دو راه داریم : یکی اینکه عملی انجام دهیم ویا حرفی بزنیم که سرنوشت خودمان را نابود کنیم و دیگری اینکه دچارافسردگی شویم؛ بر فرض مثال تصورکنید شما در شرکتی هستید و سه سال است که به بهترین نوع ممکن درآنجا کارکردهاید و بعد ازسه سال صاحب شرکت که مدیر شما است به شما میگوید شما دیگر به درد آن شرکت نمیخورید واخراج هستید. شما میدانید که این فرد بهانهای درست کرده است که شما را اخراج کند که به جای شما دختر و یا پسر حاج آقا فلانی را استخدام کند که خود را در مقابل آن محبوب کند، اگر شما احساس میکنید در چنین شرایطی قدرت مبارزه با بیعدالتی را دارید دوست دارم بیشتر فکر کنید و آنگاه در مییابید که بیعدالتی در دنیا نیز بخشی از دنیا است و ما باید پذیرای آن باشیم.
چگونه هرگز به کم قانع نباشیم؟
افرادی که به کم قانع هستند توانایی برخورداری از نعمات الهی را ندارند و در زندگی خود تلاش برای پیشرفت و بهتر و بهتر شدن نمیکنند، انسان فقط و فقط زمانی میتواند به طور واقعی به کم قانع نباشد که از درون به طور واقعی خود را زیاد و ارزشمند ببیند و بهترین راه برای اینکه ما بتوانیم به کم قانع نباشیم این است که روز به روز به لطف خداوند خود را از درون زیادتر و ارزشمندتر کنیم.
چگونه طمع کار نباشیم؟
کلمه طمع یعنی حرص زدن و از نظر من حرص زدن واقعاً در شأن کلمه انسان نیست و اگر ما میخواهیم هرگز حرص نزنیم باید بیاموزیم که نادانان تلاش میکنند خوشبختی را بدست آورند، اما عاقلان سعی میکنند لایق خوشبختی شوند و لحظهای از عبارت “آخرش که چی؟” غافل نشویم و در ثانیههای زندگیمان به لحظهای که با دو سه متر کفن، ما را برگور میگذارند و با بیل بر پیکرمان خاک میریزند فکرکنیم.
چگونه با افراد بیلیاقت صادق نباشیم؟
فقط و فقط کافی است درک کنیم که اینگونه صداقت، صداقت نیست، بلکه حماقت است و این درک را نیز در ذهن خود ثبت کنیم؛ بر فرض مثال فردی بیلیاقت به شما میگوید تو آرزو داری که با من ازدواج کنی و شما نیز به او صادقانه جواب میدهید و میگویید بله و او پس از پیبردن به آرزوی شما هر روز شرایطی برای شما تعیین میکند، در صورتی که اگر آن فرد لایق بود سعی میکرد به بهترین نوع ممکن شما را به آرزویتان برساند.
یا فرض کنید فردی به شما میگوید در آمدتان در ماه چقدر است و شما صادقانه میگویید؛ یکصد میلیون تومان و فردای آن روز آن فرد از شما درخواست یکصد میلیون تومان وجه دستی میکند و شما میگویید ندارم و یا نمیدهم
مطمئن باشید اگر آن فرد نالایق باشد دیگر معاشرت با او نه برای شما و نه برای او لذتبخش نخواهد بود.
چگونه اسرار کاری و مالی خود را فاش نکنیم؟
این روزها اکثر انسانها مشکلات مالی و کاری خود را پنهان میکنند، اما خدا نکند که برفرض کمی پول پسانداز داشته باشند و یا ملکی بخرند و یا سودی کنند و فوراً میخواهند آن را به رخ تمام دوستان و آشنایان بکشند؛ اینگونه رفتارها به دلیل داشتن عقدههای درونی به وجود میآید و ما نیز اگر میخواهیم اینگونه نباشیم باید به لطف خداوند عقدههای درونیمان را روز به روز در وجود خویش از بین ببریم.
چگونه درآمدمان را افزایش دهیم؟
اول باید در ذهن خود ثبت کنیم که این کار شدنی است و سپس در پی راه حل باشیم؛ برفرض مثال اگر در شرکتی کارمند هستیم میتوانیم یک ساعت و نیم قبل ازساعت کاریمان و یک ساعت و نیم بعد از ساعت کاریمان مسافرکشی کنیم؛ شاید شما که در جلسه حضور دارید و یا شما که درحال خواندن این جزوه هستید بگویید آخر من ماشین ندارم وکه بتوانم مسافرکشی کنم؟ من به شما می گویم حتی اگر ماشین ندارید یک ساعت و نیم قبل از ساعت کاریتان و یک ساعت و نیم بعد از ساعت کاریتان روزنامه بفروشید و یا کفش واکس بزنید. بنابراین اگر ما بخواهیم شدنی است و تا به امروز اگر ما سرمایهدار نشدهایم دلیل آن فقط این است که به طور واقعی نخواستهایم.
چگونه نیمی از درآمدمان را پس اندازکنیم؟
فقط و فقط کافی است از همین امروز به بعد ما خود را با فردی به نام سرمایهدار شدنمان شریک کنیم و بگوییم این شریک پنج سال به من فرصت داده است که به او پولی ندهم، اما بعد از پنج سال گفته است اگر از گرسنگی بمیری به من ربطی ندارد و باید نیمی از درآمد خود را به من بدهی و یا اگر شبانه روز کار کنی باز هم به من ربطی ندارد و باید نیمی از درآمد خود را به من بدهی، من میخواهم بگویم پنج سال زمان کمی نیست و شریکهای امروزه معرفت گذشتن از سهم یک روز خود را هم ندارند. ما باید قدر چنین شریک ارزشمندی را بدانیم و به او احترام بگذاریم و در پنج سال آینده اگر نتوانستیم خود را به چنین شرایطی برسانیم بدانیم که ما اصلاً شایستگی کلمه سرمایه دار بودن را نداریم.
چگونه به هیچ عنوان پس اندازمان را از آن خود ندانیم؟
منظور من از پس انداز، همان پس انداز بعد از پنج سال است و من تأسف میخورم از افرادی که در فقر مطلق زندگی میکنند و باز هم پول پسانداز میکنند و غافلند که اول باید خود را از شریط فعلی نجات دهند و سپس پول پس انداز کنند؛ بر فرض مثال افرادی هستند که کاملترین مواد غذایی آنها در زندگی خرید روزی دو پاکت شیر برای پنج نفر است و آنان آن دو پاکت را نیز میکنند یک پاکت که بتوانند پول پس انداز کنند و نمیدانند که خیانتی بزرگ به سلامت خود و دیگر اعضای خانواده کردهاند؛ از نظر من باید بعد از پنج سال که در پی رشد هستیم و اگر رشد کردیم تا زمانی که زنده هستیم نیمی از درآمدمان را از آن پساندازمان بدانیم و هرگز به خود اجازه ندهیم که خود را مالک آن پساندازها بدانیم.
چگونه به دخل و خرج خود توجه کامل داشته باشیم؟
از نظر من فردی که به دخل و خرج خود توجه ندارد در زندگی مثل اسب سواری است که افسار ندارد و هیچ گونه اختیاری برای کنترل آن ندارد، از همین امروز به بعد قبل از هر خرجی به دخل خود نگاه کنید؛ برفرض مثال من خیلی وقتها در خانوادهها میبینم که دخلشان به اندازه این است که دومیلیون تومان به دخترشان جهاز بدهند اما پنج میلیون تومان میدهند، دخلشان به اندازهای است که خانهای را اجاره کنند با ماهی سیصد هزار تومان اجاره، اما خانهای را اجاره میکنند با ماهی یک میلیون تومان اجاره و میگویند خانه گیر نمیآید، تمام تهران را گشتم همین را هم شانسی پیدا کردم. ما اگر میخواهیم به دخل وخرج خود توجه داشته باشیم باید و باید بیاموزیم قبل از هر خرجی به دخلمان نگاه کنیم.
چگونه حساب گر باشیم؟
حساب گربودن یعنی اینکه ما هر وقت هرچه را که میدهیم قبل از دادن بدانیم در ازای آن چه میگیریم؛ اگر برایمان ارزشمند بود آن چیز را بدهیم و اگر نه به هیچ عنوان ندهیم. آن چیز برفرض میتواند پول، سلامتی وهزاران هزار چیز دیگر باشد؛ من دو سه سال پیش شنیدم که گفتند بیل گیتس اگر خم شود و از زمین یک اسکناس یکصد دلاری بردارد زمان زندگی خود را هدرداده است و از آن روز که من این مطلب را شنیدهام خیلی به این موضوع فکرکردهام که چه چیز را به دست می آورم و در ازای آن چه چیزهایی را از دست میدهم و این یعنی حساب گر بودن.
چگونه امیدوار باشیم و روحیهای مناسب داشته باشیم؟
من چندین بار در جدول دیدهام که سوال طرح شده این بوده که انسان به آن زنده است و پاسخ آن امید بوده است ؛ ضمیرناخودآگاه ما انسانها خیلی زیرک است و به راحتی نمیتوانیم برسرآن کلاه بگذاریم؛ برفرض اگر ما آینده را تیره و تار ببینیم، اگر هزار بار هم با خود و در مقابل دیگران بگوییم آینده را روشن ولذتبخش میبینیم فایدهای ندارد و باز هم ضمیرناخودآگاه ما به کارخود ادامه میدهد و آینده را تیره وتار میبیند، تنها راه برای امیدواربودن و روحیهای مناسب داشتن این است که ما روزهای زندگیمان را به بهترین نوع ممکن شب کنیم و در پی آن نباشیم که روزهایمان را به بهترین نوع سپری کنیم و به اینکه روزمان به بهترین نوع ممکن شب شود اکتفا کنیم؛ به طورمثال من دوست دارم هر روز صبح دوساعت به پارک بروم و ورزش کنم و بعد بروم با آرامش تمام، پنج سیخ جگر بخورم و بعد سه ساعت مطالعه مفید داشته باشم و سپس نیم ساعت با آرامش تمام خداوند را ستایش کنم و بعد با آرامش تمام نهار بخورم؛ به هرحال اینگونه زندگی کردن در ذهن من، بهترین نوع زندگی کردن است، اما به دلیل اینکه من شرایط اینگونه زندگی کردن را ندارم به بهترین نوع ممکن زندگی میکنم به امید آنکه بتوانم روزی به بهترین نوع زندگی کنم و همین فکر که در وجود خود احساس میکنم که” بتوانم روزی به بهترین نوع زندگی کنم”، به من هم روحیهای مناسب و هم امیدواری میدهد.
چگونه ارزش مالی زمان خود را بدانیم؟
درآمدتان را از ماه به هفته، ازهفته به روز و از روز به ساعت و از ساعت به دقیقه و از دقیقه به ثانیه تبدیل کنید، و از امروز به بعد اگر یک فیلم دو ساعتی نگاه کردید فقط به مبلغی که آن فیلم را خریدید نگاه نکنید، بلکه برآورد کنید چقدر ارزش مالی زمانتان را نیز دادهاید، اگر با دوستی دو ساعت به بحث و یا غیبت و یا جُک گفتن پرداختهاید، فقط به آنها فکرنکنید بلکه برآورد کنید چقدر پول دادهاید و چقدر از ارزش مالی زمانتان رفته است.
توضیح دیگر اینکه این برآورد باید خارج از هشت ساعت خواب باشد و هر یک روز باید شانزده ساعت محاسبه شود و اگر تا دیروز فقط به مبلغ مسواک و خمیردندان و آب توجه داشتید و از ارزش مالی زمانتان غافل بودید از امروز به بعد حتی شما میدانید مسواک زدنتان چقدر خرج برمیدارد و هرکس که اینگونه زندگی کند از نظر من ارزش مالی زمان خود را دانسته است.
چگونه قدرت ریسک کردن را داشته باشیم؟
من قبلاً فرق بین ریسک با حماقت را نمیدانستم و چند سالی است که فرق این دو را متوجه شدهام؛ ریسک کردن یعنی اینکه به طور مثال ما یکصد میلیون تومان داشته باشیم و احساس کنیم اگر در جایی پنجاه میلیون تومان سرمایه گذاری کنیم موفق میشویم، ریسک کنیم و آن سرمایه گذاری را انجام دهیم.
اما من در گذشته بر فرض پنج میلیون تومان هم نداشتم اما اگر احساس میکردم در جایی پنجاه میلیون تومان سرمایه گذاری کنم موفق میشوم چک میکشیدم یعنی در اصل بیشتر از ده برابر تمام زندگیم چک میکشیدم و سرمایه گذاری میکردم و غافل بودم که این عمل حماقت است و نه ریسک.
ما انسانها فقط و فقط زمانی میتوانیم قدرت ریسک کردن را داشته باشیم که دو دستی به دنیا نچسبیده باشیم؛ بیایید از امروز به بعد تصمیم بگیریم تا آخرین روز زندگیمان هرگز دنیا را رها نکنیم و هرگز دو دستی به آن نچسبیم، بلکه یک دستمان را رها کنیم و با دست دیگر آنرا بگیریم.
چگونه کلمه نمیشود و نمیتوانم را از آن افراد تنبل و راحت طلب بدانیم؟
مادربزرگ خدا بیامرز من، به من میگفت: (( ننه جون نمیتونم و نمیشه راحتی جونه)) او در زمانهایی این جمله را به من میگفت که احساس میکرد دیگران من را مورد سوء استفاده قرار میدهند؛
برفرض مثال اگر فردی با قدرت بدنی بسیار بیشتر از من، میگفت: من نمیتوانم این وسیله را از پلهها بالا ببرم.
من فوراً میگفتم من میتوانم سپس کلی به خودم سختی میدادم و عرق میریختم تا آن وسیله را بالا ببرم و بعد با شادی به مادربزرگم میگفتم عزیز، دیدی اون گفت نمیشه ولی من بردم
مادربزگ هم در جواب به من میگفت مادرجون اونم میدونست که میشه و میتونه اما از تنبلی گفت نمیتونم که تو ببری.
امروز نیز من هم متوجه شدهام که آدمها، هم میدانند که میتوانند و هم میدانند که میشه و تنها دلیل گفتن کلماتی نمیشه و نمیتونم فقط و فقط از تنبلی و راحت طلبی است.
چگونه هرگز نگذاریم سرمایه مان راکد بماند؟
اول قدرت ریسک کردن را درخود تقویت کنیم و سپس مال دنیا را از آن دنیا بدانیم و بعد به هرنوعی که توانایی داریم از سرمایهمان به بهترین نوع ممکن درآمد به وجود آوریم و باید بدانیم تا زمانی که انسان به سرمایه وابسته است توانایی سرمایه گذاری در موارد مختلف را ندارد.
چگونه سود استفاده گرفتن از دیگران را حق مسلم خود بدانیم؟
آنقدر تفکر کنیم و تفکرکنیم و تفکر کنیم تا بیابیم که در دنیا فقط و فقط دو نوع رابطه وجود دارد:۱- رابطه عاشقانه ۲- رابطه معاملهای و درک کنیم که ما فقط و فقط و فقط با خالقمان میتوانیم رابطهای عاشقانه داشته باشیم و تمام روابطمان با دیگران شاید به ظاهر عاشقانه باشد، اما اگر عمیقتر نگاه کنیم متوجه میشویم که معاملهای است و هیچ لزومی ندارد که انسان در معامله سود نگیرد و یا اگر بگیرد کار زشتی کرده باشد؛ نظر من براین نیست که شما در ازای هرکاری و هر چیزی از دیگران سود بگیرید؛ بلکه اگر خواستید سود بگیرید احساس حقارت در وجود خویش نکنید و سود گرفتن را حق مسلم خود بدانید.
چگونه به رویاهایمان عشق بورزیم اما هرگز به آنها دل نبندیم؟
از نظر من اکثر افراد دنیا به دو گروه تقسیم شده اند:
گروه اول افرادی هستند که رویایی زندگی میکنند، اين گروه اگر دختر باشند در این باورند که روزی پسری شایسته و در اوج انسانیت و شخصیت به خواستگاری آنان میآید و تلاشي براي رسيدن به آن نمیکنند و اگر پسر باشند بر این باورند که دختری عاشق آنان میشود و آنان نیز مرد رویاهای او؛ و اين دسته نيز تلاش چنداني در این راه نمیکنند.
گروه دوم افرادی هستند که وقتی به آنها میگویید همه چیز درست میشود میگویند: “چی چی رو بابا درست میشود” و هیچ امیدی ندارند و همیشه خسته هستند.
از نظر من افراد هر دو گروه نگاهشان به زندگی اشتباه است و انسان باید بینهایت به رویاهای خود عشق بورزد؛ بطور مثال من در طول روز بارها سوار بر اسب بالدار میشوم، بارها بهترین زندگیها را تصور میکنم، بارها سوار بر بهترین اتومبیل دنیا میشوم وکلی لذت میبرم، اما مسئله مهم این است که به لطف خداوند آموختهام حتی اگر اين رؤياها به واقعيت مبدل گردد هم به آنها لحظهای دل نبندم چه برسد به رویاهای تحقق نيافته و به همین دلیل در لحظه لحظه زندگیم در تلاش هستم.